2021/11/24
خیلی خوشحالم که در این جلسه در خدمت آقای دکتر مؤمنی و سایر دوستان هستم تا در مورد این کتاب مهم و این موضوع مهم گفتگو کنیم. سپاسگزارم از مؤسسه دین و اقتصاد و از آقای دکتر مؤمنی که این فرصت را فراهم کردند تا این جلسه تشکیل بشود و همچنین از انتشارات نهادگرا که دست به انتشار این کتاب زدند. لازم است که از سرکار خانم ایوالیلا پسران سپاسگزاری کنم بابت همتی که ورزیدند و این کتاب مهم رو تألیف کردند و از مترجمان خانم عبدالمحمدی و خانم کریمی هم سپاس فراوان دارم.
اجازه میخواهم که نخست نگاهی داشته باشم به ارزشهای این کار و بعد هم چند نکته در باب ملاحظاتی که من داشتم و شاید اگر در ویرایشهای بعدی مورد ملاحظه قرار بگیرد، خوب باشد را خدمت دوستان عرض میکنم. من در این جلسه در مقام ارزیابی متدولوژیک در مقام نقد محتواهای فصل به فصل این کتاب نیستم و مأموریت این جلسه معرفی این کتاب است و انگشت نهادن بر اهمیت این کتاب و تأکید بر اینکه اگر پژوهشگران حوزههای اقتصادی و اجتماعی و توسعه در ایران، این کتاب را بخوانند حتماً در اندیشههایشان بهبود و ارتقایی حاصل خواهد شد. اگر قرار بر نقد محتوایی کتاب باشد مستلزم جلسه دیگری است.
من شخصاً از مطالعه این کتاب هم استفاده کردم هم لذت بردم و برای من بسیار مشحون از افتخار و لذت بود که یک بانوی جوان ایرانی در خارج بنشیند و با این دقت به تحولات چهل سال گذشته کشور نگاه کند و فارغ از تمایلات سیاسی و بدون اینکه جائی حس کنید که گروهی را تأیید و گروهی را نقد میکند، یک توصیف و تحلیلی از آنچه مشاهده کرده است را دقیق ارائه دهد و هم توانسته باشد با یکی دو سفر به داخل آنگونه که در مقدمه نویسنده آمده که البته احتمالاً این سفرها طولانیمدت بوده است و با مصاحبهها و مراجعه به منابع داخلی و مصاحبه با انواع کنشگران حوزه اجتماعی و سیاسی کشور، اطلاعات انبوهی را جمعآوری کند و هم بتواند فرآوری نیکویی بکند و از آنها یک ساختار تحلیلی استخراج بکند.
نکته برجستهای که در این کتاب هست این است که با تولید انبوه مفاهیم راهنما یا کلیدواژگان راهنما، این کتاب ابزارهای ملموسی به دست تحلیلگر میدهد که حتی اگر با چهارچوب تحلیلی این کتاب هم همراهی و همدلی نداشته باشد، اما بتواند از این واژگان راهنما برای ساخت چهارچوب تحلیلی خودش استفاده کند. واژگان راهنمایی که در کتاب به اندازه کافی تکرار شده و درباره آنها به اندازه کافی صحبت شده و به نوعی فاقد ابهام هم هستند، اما برانگیزاننده فکری هستند. من تعدادی از اینها را در حدی که وقت جلسه اجازه بدهد به شما معرفی میکنم.
مثلاً کلیدواژه یا مفهوم راهنمای «اهداف اغراقآمیز»، که در متن گویا و مکرر آمده، البته همه جا با این عبارت نه، ولی این عبارت پوششدهنده آن مفهومی است که تکرار شده است. انقلابها و البته انقلاب ایران اهداف اغراقآمیزی را برمیگزینند و بعد خودشان را در یک چهارچوبی اسیر میکنند و بعد این اهداف اغراقآمیز هست که به یک ساختار متصلب تبدیل میشود و اجازه انعطافپذیری را از نظام جدید میگیرد. درحالیکه اهداف در زمان خودش ممکن است ارزشمند باشد ولی قاعدتاً اهداف باید اولاً واقعگرایانه باشد و ثانیاً با زمانه خودش تحول پیدا کند.
کلیدواژه یا مفهوم راهنمای دیگر «ابهام اندیشهای» است. این مفهوم بسیار روشن است برای ما وقتی بیان میشود که هم اهداف هم شعارها و هم ارزشها واجد یک ابهام اندیشهای هستند و این ابهام اندیشهای در کتاب به عنوان نقطه قوت نظام سیاسی خیلی خوب جلوهگر شده است. در آغاز کار ما وقتی که میشنویم ابهام اندیشهای، احساس میکنیم میتواند به عنوان یک نقطه ضعف در نظام سیاسی بوده باشد، اما از منظر منافع نظام سیاسی و خود نظام سیاسی، این ابهام اندیشهای یک نقطه قوت هست و این را کتاب به خوبی نشان میدهد. نقطه قوت این مفهوم این است که ابهام اندیشهای، شکافهای سیاسی را نابود میکند، شکافهای ایدئولوژیک را نابود میکند، جاهایی که شکافها میتوانند موجب افتراق شوند جلوی آنها را میگیرد. در واقع این طور باید گفت که شفافیت، تمایزآفرین است و اگر بتوانید شفافیت را کنترل کنید و از بین ببرید و در یک فضای مبهمی حرکت کنید، همواره میتوانید خودتان را با شرایط جدید بازتعریف کنید و دوام بیاورید و این یکی از ویژگیهای برجسته انقلاب اسلامی بوده که گرچه در کتاب به این صراحت اشاره نشده است، از آغاز رهبران انقلاب، به ویژه رهبر فقید انقلاب، هیچگاه از مفاهیمی که استفاده میکردند، پردهبرداری نکردند و همواره به اجمال آنها را به کار میبردند و تعریف آشکاری از آنها ارائه ندادند. یا با برخی مثالها یک دریچهای به آنها میگشودند بدون اینکه از اجمال دربیاورند، مثلاً وقتی که پرسیده میشد جمهوری اسلامی یعنی چه یا چیست، اشاره میشد به اینکه همین جمهوریهایی که در دنیا هست، جمهوری اسلامی هم از همین نوع جمهوریهاست، اما با تأکید بر اسلام و نظایر اینها. این ابهام اندیشهای یک نکته کلیدی است که البته در کتاب در چهارچوب استقلال اقتصادی به کار رفته ولی توضیحدهنده بخش زیادی از مسائل بعد از انقلاب میتواند باشد.
کلیدواژه یا مفهوم راهنمای دیگر «بیاجماعی نخبگان» است که توجیهکننده رفت و برگشتهای مکرر سیاستی در دورههای مختلفِ دست به دست شدن قدرت است. البته این عدم اجماع نخبگانی را متفکران دیگر هم به کار بردند و تقریباً جا افتاده است اما در این کتاب در قالب مفهوم متفاوتی استفاده شده است.
کلیدواژه دیگر یا مفهوم کلیدی دیگر «اجماع در اهداف و اختلاف در روشها» است. این کلیدواژه ترکیبِ بسیار گویایی برای تبیین مسائل بعد از انقلاب است. یعنی همواره در اهداف کلان اختلافهای سیاسی بین گروههای قدرت به سرعت زایل میشود و وقتی در مورد اهداف کلان که ابهامآمیز و اغراقآمیزند گفتگو میشود، همه به این ابهام و اغراق تن دادهاند و هرگاه وارد گفتگوها راجع به اهداف میشویم، تمام اختلافات فرومیریزد و گویی یک یکپارچگی در کنشگران ارشد سیاسی کشور وجود دارد ولی به محض اینکه وارد روشها میشویم اختلافها آغاز میشود و این کلیدواژه نه تنها در حوزه استقلال سیاسی بسیار گویا و روشنگر است بلکه به نظر من برای تبیین بقیه مسائل هم خیلی میتواند کمککننده باشد.
کلیدواژه دیگر «تمایلات تناقضآمیز» است. این تمایلات تناقضآمیز، هم در گفتارهای رهبران سیاسی منعکس است و هم در مصوبات قانونی به ویژه قانون اساسی، گرچه درباره تناقضات قانون اساسی قبلاً سخن گفته شده ولی تمایلات تناقضآمیز به طور خیلی عجیبی در این ساختار سیاسی کنار هم نشستهاند و کل کنش سالیان پس از انقلاب و سیاستها محصول این تمایلات تناقضآمیز است. من این عبارت را قبلاً به کار بردهام که برنامههای توسعه در ایران حدیث آرزومندی است، آرزوهای غیرممکن و گاهی تنافرآمیز. اینجا به تمایلات تناقضآمیز به روشنی اشاره شده و در فهم ساختارها کمککننده است.
مسئله دیگر «درهمتنیدگی منافع» است که به خوبی در این کتاب هم بیان شده و هم نشان داده شده که هم حامیان و هم ناقدان ساختار حاکم منافعی دارند که درهمتنیده است؛ بنابراین هیچکدام از یک جایی به بعد پافشاری برای تحول نمیکنند و این به نظر من نکته بدیعی است که در این کتاب بر آن تأکید شده گرچه دائماً برگشت خورده به مسئله استقلال اقتصادی و اهداف اقتصادی اما این مفهوم و کلیدواژه عام است. درهمتنیدگی منافع در همه جناحها، البته صحبت از جناحهای درون حکومت و رقابت در داخل ساختار سیاسی است، صحبت از رقابت درون ساختار است و نه بیرون ساختار اما اینکه درهمتنیدگی منافع بین حامیان و ناقدان سیستم چگونه در کنار هم توانسته ساختار موجود را تداوم ببخشد، به خوبی تبیین شده است.
کلیدواژه دیگر «فقدان بازیگر قاطع» است. اصطلاح از من است ولی این مفهوم با بیانهای مختلف در کتاب تکرار شده که در این ساختار سیاسی هیچ بازیگر قاطعی وجود ندارد، یعنی بازیگری که سیاست نهایی را تعیین کند وجود ندارد. ما ممکن است بر اثر تکرار این مسئله که ما داری یک نظام مطلقه ولایت فقیه هستیم و قدرت در یک فرد متمرکز است، این باور عمومی برایمان به وجود آمده باشد که همه چیز در دستان یک تصمیمگیرنده قرار دارد ولی این کتاب حداقل در حوزه بخشی از مسائل اقتصادی به خوبی نشان میدهد که بازیگر قاطعی وجود ندارد و آن بازیگر قاطعی که ما فکر میکنیم وجود دارد در عمل توان ضمانت سیاستهایی که قاطعانه اتخاذ شده باشد را ندارد. یعنی ضمانت اجرا هم بخشی از تصمیم سیاسی است. شما میتوانید خیلی از تصمیمات سیاسی را بگیرد اما در عمل ساختار ضمانت اجرایی برای تصمیم شما ایجاد نمیکند. بنابراین ممکن است در مرحله تصمیمسازی ما با بازیگر قاطع روبهرو باشیم ولی در مرحله اجرا چنین بازیگری وجود ندارد و تکثر و تنوع ساختارهایی که در درون ساختار سیاسی موجود وجود دارد اجازه نمیدهد که آن سیاستها به ثمر بنشینند. در عمل هم ما مشاهده کردیم که چقدر سیاستهایی که در سند چشمانداز و سایر تصمیمات راهبردی در کشور وجود داشته به ثمر ننشسته و بعداً به آرامی و بدون تمرکز بر ارزیابی آنها از کنارشان عبور کردیم.
نکته دیگر مسئله «نهادسازی موازی» است. معمولاً در انقلابها ما شاهد جایگزینی نهادهای سابق با نهادهای جدید هستیم و به این نکته من بعد میپردازم که چرا در انقلاب اسلامی موضوع ترمیدور که در این کتاب مکرر به آن اشاره شده، منتفی میشود. ما در انقلاب اسلامی شاهد جایگزینی نهادی نیستیم، شاهد نهادسازیهای موازی هستیم که خودش هم منجر به یک ساختار تناقضآمیز میشود که دسترسی به خیلی از اهداف را ناممکن میکند و انرژیها را هدر میدهد و در عین حال این نهادسازی موازی یک تحکیمکننده ساختار موجود هم هست. یعنی هم ساختار موجود را از دسترسی به آن اهداف اغراقآمیز، اگر هم اهداف ممکنی باشند، بازمیدارد و هم نهادسازی موازی چنان منجر به هرزروی انرژی میشود که دسترسی به اهداف را ناممکن میکند. اما در عین حال این نهادسازی موازی مقوم ساختار موجود هم هست و اجازه نمیدهد که ساختار موجود در بحرانها دچار فروپاشی بشود. این نهادسازی موازی را البته کتاب در حوزه اقتصادی به کار برده اما به گمان من یک اصطلاحی است که برای تحلیل اقتصاد سیاسی عام جمهوری اسلامی بسیار مؤثر و کارساز است.
نکته دیگر «ناهمگونی ذاتی ائتلاف حاکم» است که البته بخش زیادی از نهادسازی موازی ناشی از این مسئله است. ناهمگونی ذاتی که هم نهادهای انتخابی و نهادهای انتصابی کنار هم آمدند و هم در گروههای سیاسی حاضر در ائتلاف حاکم این ناهمگونی وجود دارد که باعث شده است تا امکان تمامیتخواهی برای یکی از اجزای ائتلاف حاکم منتفی شود. این ناهمگونی ذاتی که منجر به نهادسازی موازی شده، امکان تمامیتخواهی برای یک بخش از ائتلاف حاکم را منتفی کرده است و این را من به عنوان یک نکته مثبت میبینم و البته در کتاب هم الزاماً منفی ندیده و مقوم دیده است، اما به عنوان یکی از علل اینکه هیچگاه نشد اقتصاد ایران به سمت ادغام در اقتصاد جهانی حرکت بکند دیده شده است.
نکته دیگری که در این کتاب به خوبی بر آن تأکید شده و ارزش گذاشته شده مسئله «امنیتی و هویتی شدن موضوعات مورد اختلاف» است که این یک مسئله اساسی است که هم در حوزه اقتصاد هم در حوزه سیاست و هم در حوزه مسائل فرهنگی-اجتماعی مکرر در کشور رخ داده است که موضوعات مورد اختلاف به سرعت امنیتی و هویتی میشوند و وقتی امنیتی و هویتی شدند امکان جراحی و اصلاح ساختاری آنها عملاً منتفی میشود. بنابراین امنیتی و هویتی شدن هم یک ابزار اقتدارآفرین است که شما میتوانید موضوعاتی که مورد اختلاف است و این اختلاف ممکن است به شکافهای بزرگی بینجامد که موجب تضعیف کلی ساختار بشود، با امنیتی و هویتی کردن آن موضوع این امکان از آن گرفته میشود. در عین حال یک ضدامکان هم هست، به این ترتیب که امکان اصلاحات ساختاری را از بین میبرد.
من نکات دیگری را هم در ذهن داشتم که میتواند به عنوان ابداعات واژگانی و مفهومسازی این کتاب از آن نام برد، اما در کل این مجموعه مفاهیم خیلی از این بابت روشنگر است که یک ساختار تناقضآمیز همکارانه را در جمهوری اسلامی نشان میدهد و آشکار میکند که چگونه این ساختار مقوم وضعیت کنونی است و هم اجازه نمیدهد تا بال بگشاید و در دنیای مدرن پرواز کند. یعنی هم نشان میدهد که این تناقضات همکارانه چگونه در این چهل سال، استحکامآفرین بوده و هم اینکه اگر این تناقضات همکارانه در آینده اصلاح نشود و رفع نشود هیچگاه اجازه بال گشودن در دنیایی که وارد پسامدرن دارد میشود، نخواهد داد.
از دیگر نکات و ظرایف متن به گمان من این است که به خوبی نشان میدهد که چگونه انقلاب در بحران متولد میشود و بعد از پیروزی از بحران تغذیه میکند و با بحران به ماندگاری خودش میافزاید و تولید منظم بحران میکند. اگرچه این بحث در این کتاب به حوزه اقتصادی معطوف و متمرکز است اما این بحرانآفرینی منظم و سیستماتیک به خوبی در حوزههای سیاسی و اجتماعی هم قابل مشاهده است و تداوم آن ساختار انقلابی را به خوبی نشان میدهد که چگونه ما با آفرینش منظم و سیستماتیک بحران، سعی کردیم آن ساختار اولیه را حفظ بکنیم و تداوم ببخشیم.
از نکات دیگر این کتاب میتوان به این اشاره کرد که نشان میدهد جمهوری اسلامی به یک نکته کاملاً توجه داشته و همواره از این نکته مراقبت کرده است، و آن نکته این است که ادغام اقتصادی در نظام اقتصاد جهانی و همگرا شدن با اقتصاد جهانی موجب کاهش اقتدار سیاسی حکومتها میشود. این نکته پذیرفته شده است و اینجا هم نشان داده که جمهوری اسلامی به این نکته به خوبی توجه داشته و همواره برای جلوگیری از کاهش اقتدار سیاسیاش سعی کرده مانع این ادغام شود و در این کار هم موفق بوده است. البته من توضیح خواهم داد که جمهوری اسلامی مانع یک وجه از ادغام شده و وجوه دیگر ادغام را عملاً انجام داده و آن نقطه خطرناکی که در آن قرار گرفته است همین است که عملاً در یک سری از حوزهها به ادغام یا اقتضائات ادغام تن داده شده است.
اما به چند نکته هم درباره ساختار و محتوای متن از منظر نقد اشاره کنم. این کتاب یک متن تازه و جاندار و ارزشمند در حوزه اقتصاد سیاسی عصر جمهوری اسلامی است که از متون قبلی بهره برده است اما خودش هم ساختار تحلیلی جدیدی را ارائه کرده است. دو مفهوم محوری در این کتاب همواره در حال جولان و نمایش است: یکی مفهوم استقلال اقتصادی است و یکی مفهوم ترمیدور، که اولی یک مفهوم اقتصادی و دومی یک مفهوم سیاسی است. این کتاب مکرر تأکید کرده است که جمهوری اسلامی مسئله استقلال اقتصادی را با مفهومی مبهم و قابل تفسیر رها کرده است و این ابهام در مفهوم کمک کرده که بتواند رفت و برگشت کند به سمتهای مختلف و هرگاه احساس خطر کرد از آن برگردد و پرهیز کند؛ و این به عنوان یک نقدی وارد شده که مفهوم استقلال اقتصادی مبهم رها شده است، البته آزادی هم همینطور است، جمهوری اسلامی هم همینطور، حاکمیت مردم هم همینطور و طیف گستردهای از واژگان هست که در جمهوری اسلامی مبهم رها شده است، اما تمرکز این کتاب بر استقلال اقتصادی بوده است. اما نکتهای که هست این است که این کتاب هم هیچ تعریفی از «استقلال اقتصادی» نمیدهد و آن را رها میکند و فقط اشاره میکند که جمهوری اسلامی آن را تعریف نکرده و گاهی این سیاستها را پی گرفته و گاهی آنهای دیگر را و در این ابهام سیاستی و ابهام مفهومی در رفت و برگشت بوده است، ولی خواننده نهایتاً متوجه نمیشود که بالأخره استقلال اقتصادی برای این نویسنده چیست و تعریف روشن و آشکاری ارائه نمیدهد البته در فحوای این کتاب خواننده اجمالاً استنباط میکند که استقلال اقتصادی یعنی ادغام در اقتصاد جهانی نشود، سیاستهای جایگزین واردات دنبال شود، دربهای اقتصاد بسته باشد، ولی تعریف شسته رُفتهای از مفهوم استقلال اقتصادی داده نمیشود تا بتوانیم تحلیلهای نویسنده را با خطکشی که خودش به عنوان تعریف ارائه کرده، ارزیابی کنیم. کتاب فاقد این کنترل داخلی است و خواننده دائماً مجبور است تحلیلها را با تعریف خودش از استقلال اقتصادی ارزیابی بکند و این ممکن است باعث شود برداشتهای افراد از تحلیلهای کتاب متفاوت شود چون تعریفهای افراد متمایز از یکدیگر و متمایز از نظام سیاسی است.
مفهوم دیگر هم که تقریباً کتاب آن را رها کرده است مفهوم «ترمیدور» است. اجمالاً اشاره میکند که مفهوم ترمیدور به تجربه انقلاب فرانسه برمیگردد و اعدام روبسپیر و بازگشت انقلاب به وضعیت پیشاانقلاب و بازگشت ضد انقلاب به حکومت و آن تحولاتی که در جمهوری اول فرانسه رخ داد، ولی تعریف روشنی ارائه نمیدهد که ترمیدور برگشت به چه چیزی از قبل انقلاب است. آیا معیارش قوانینی است که گذاشته میشود، آیا معیارش چهرههایی است که برمیگردند، اگر این مفهوم دقیقتر تعریف میشد آن وقت ما بهتر میتوانستیم ارزیابی کنیم که آیا بالأخره انقلاب اسلامی ترمیدور داشته است یا نداشته است. کما اینکه نویسندگان دیگری معتقدند انقلاب اسلامی ترمیدور داشته است، مثل دکتر بشریه که معتقد است ما دوره بازگشت داشتیم و هم دیگرانی مثل آقای میلانی که اعتقاد دارند ما بازگشت داشتیم، البته من وارد اینکه آنها چه چیز را بازگشت میبینند نمیشوم چون بحث مستوفایی میخواهد.
ولی در هر صورت این دو مفهوم محوری که در حوزه اقتصادی، استقلال اقتصادی است و در حوزه سیاسی، ترمیدور است در کتاب به اجمال پرداخته شده است و به همین جهت خواننده تا پایان باید با خطکش خودش ارزیابی کند ، اینکه خودش آیا معتقد است انقلاب اسلامی به دوره بازگشت رسیده است یا خیر و ترمیدور را تجربه کرده است یا خیر و استقلال اقتصادی را تجربه کرده یا به سمت ادغام پیش رفته است. ای کاش این کتاب این کار را میکرد و انشاءالله در چاپهای بعدی این نکته دیده شود.
اما من چند نکته میخواهم در مورد مفهوم ترمیدور بگویم که اگر دقیق به آن نگاه کنیم ممکن است بخشی از تحلیلهای کتاب با علامت سؤال روبهرو شود. یعنی اگر بپذیریم انقلاب اسلامی ترمیدور داشته و بازگشت داشته آن وقت بخشی از تحلیلهای کتاب باید بازنویسی و بازنگری شود. من الآن فقط سؤال مطرح میکنم و داوری نمیکنم و نمیخواهم تئوری مطرح کنم که انقلاب اسلامی ترمیدور داشته یا نه. فقط مطرح میکنم که یک سری ملاحظاتی را باید در مورد اینکه انقلاب اسلامی وارد دوره ترمیدور شده یا نه داشته باشیم. از این بابت میخواهم این را یک مقداری باز میکنم که مفهوم محوری است و اگر ما نگاه را عوض کنیم ممکن است بخش بزرگی از تحلیلهای کتاب نیاز به بازنگری داشته باشد.
انقلاب اسلامی یک انقلاب دینی است و در انقلابهای دینی ترمیدور به مفهوم کلاسیک نداریم. انقلابهای دینی مثل انقلابهای پیامبران است که هم شخصیتها عوض میشوند، هم شخصیتها کاریزماتیک میشوند و هم گفتمان عوض میشود و هم الگوهای رفتاری عوض میشوند، حتی نمادهای زندگی عادی هم عوض میشود. در انقلابها دیگر نمیبینید که لباسها عوض بشود یا چیدمان درونی خانهها، مبلمان خانهها، یا زندگی درونی خانواده عوض بشود، بلکه ساختار سیاسی عوض میشود، رهبران عوض میشوند. اما انقلابهای دینی همه سطوح را دگرگون میکند، از اندیشهها، از شخصیتها، از گفتمان، از الگوهای رفتاری و از سبک زندگی و حتی ظواهر بیرونی زندگی. این نیست که پرچم عوض شود، رنگ عوض شود، بلکه تا درون ساختارهای فرهنگی و اجتماعی هم در انقلابهای دینی متحول میشوند. انقلاب اسلامی یک انقلاب دینی بود. به گمان من با آوردن دین جدید فرقی نداشت، همانگونه که انقلاب پروتستان یک انقلاب دینی بود و عملاً دین جدیدی آورد. دقت کنید دین جدیدی آورد و نه ایمان جدیدی. یعنی آن ساختار اجتماعی فرهنگی که بر یک ایمانی به یک پیامبر و یک رهبر معنوی شکل میگیرد. وقتی این پوسته عوض میشود، وقتی الگوهای رفتاری عوض میشود، به واقع دین جدیدی آمده است گرچه ظاهراً اسم هم عوض نمیشود. مثل انقلاب دینی پروتستان یا حتی جایگزینی تشیع در زمان صفویه، بالأخره آمدن صفویه یک انقلاب دینی بود و شکاف تشیع صفویه با اسلام ماقبل خودش به اندازهای بود که بگوئیم شاید دین جدیدی آمده است. بالأخره دین ماقبل، حاکمیت اهل تسنن بود و این دین جدید هم از نظر ظواهر و هم از نظر باورهای باطنی با دین قبلی متفاوت بود.
بنابراین همین که گفتمان جدیدی و رهبران جدیدی بیایند همراه با تقدس و الگوهای رفتاری و باورهای درونی عوض بشود، به لحاظ عملکردی تفاوتی با آمدن دین جدید ندارد. وقتی میبینیم در اوایل انقلاب چهره امام را در ماه میبینند و امام در ردیف معصومین قرار میگیرد و کسی نمیتواند حتی در ذهن خودش هم او را نقد بکند، البته در خیلی از تحولات انقلابی ممکن است شخصیتهای محوری در عرصه اجتماعی نقدپذیر نباشند، ولی اینکه افراد در عرصه ذهنی و درونی خود هم نتوانند نقد کنند این داستان دیگری است. بنابراین من معتقدم که با وقوع انقلاب اسلامی یک انقلاب دینی در ایران رخ داد که آثار آن انقلاب دینی الآن آرام آرام دارد ظاهر میشود، یعنی چنان انقلاب اسلامی به عنوان یک تشیع انقلابی بروز کرد و حاکمیت پیدا کرد که پیامدهایش انقطاع تدریجی اما جدی از تشیع سنتی است. حالا نهایتاً چه چیزی از این تحول انقلابی دربیاید نمیدانیم، اما این را داریم میبینیم که جامعه ایران به طور کلی از تشیع سنتی قبل از انقلاب دارد فاصله میگیرد. گرچه تشیع انقلابی هم دگرگون خواهد شد اما نهایتاً در هر صورت ما بعد از انقلاب با دین قبلی دیگر روبهرو نیستیم. بنابراین من این نگاه را دارم که انقلاب اسلامی یک انقلاب ایدئولوژیک بود که گویا یک دین ایدئولوژیک را معرفی و حاکم کرد.
اگر از این زاویه نگاه كنيم، ديگر نميتوانيم انقلابهاي ديني را با انقلابهاي سياسي مرسوم در دنيا مقايسه كنيم و بگوييم اينها هم مثل انقلابهاي كلاسيك چهار مرحله دارند و حالا انقلاب اسلامي وارد مرحله چهارم يا ترميدور شد يا نشد. نكته ديگر اينكه اگر حتي گمان كنيم كه انقلاب ايران هم ميتواند مثل ساير انقلابهاي كلاسيك وارد دوره ترميدور بشود، ما بايد اين را مشخص كنيم كه كدام ترميدور، كدام بازگشت؟ بازگشت نخبگان و چهرهها يا بازگشت گفتمان يا بازگشت الگوهاي رفتاري؟ تفاوت اينها خيلي مهم است كه ممكن است چهرهها برگردند، یا چهرهها برنگردند اما گفتمان بازگردد، ممكن است گفتمان بازنگردد اما همان الگوهاي رفتاري قديم در گفتمان جديدي بازتوليد شود. به گمانم در انقلاب اسلامي اين رخ داده كه چهرهها بازنگشتند اما الگوي رفتاري سابق با گفتمان جديدي برگشته است. با اصطلاحات و واژگان جديدي برگشته است، اما الگوي رفتاري همان است و همان رفتارها و الگوها دارد بازتوليد ميشود. من ديگر اينجا وارد جزئيات نميشوم و فكر ميكنم يك اشاره كفايت ميكند. اين يك مسئله است كه بايد تفكيك كنيم در دوره بازگشت، بازگشت به چه؟ و هرچه كه شما از بازگشت نخبگان عبور ميكنيد به بازگشت گفتمان و بعد به بازگشت الگوها، اين بازگشت عميقتر است. يعني وقتي الگوها بازميگردند، اصلاً مهم نيست چهرهها برگردند، يا نخبگان برگردند يا حتي گفتمان برگردد يا نه. يعني بازگشت الگوها زيربناييترین بازگشت هستند، گفتمان بالاتر است و چهرهها بالاتر. تحول الگوهاي رفتاري خيلي تحول قدرتمندي است. گفتمانها متحول شوند يك تحول مياني است، چهرهها تغيير كنند يك تحول صوري و سطحي است. من معتقدم ما در انقلاب اسلامي ترميدور داشتيم و ما به تدريج نه البته در يك لحظه زماني، با گردن زدن يكي از رهبران انقلاب، زنداني كردن يكي از آنها مثل انقلاب فرانسه، اما يك ترميدور تدريجي داشتيم كه الگوها بازگشت كردند.
سؤال دیگر اين است كه ترميدور يا بازگشت در جامعه يا حكومت؟ در اصطلاح سياست معمولاً ترميدور را به حكومت نسبت ميدهند. وقتي چهرهها در حكومت، شعارها و ارزشها جابهجا شود، اين دوره را دوره بازگشت ميگويند. اما اگر ترميدور در جامعه رخ بدهد، بازگشت در جامعه خيلي اصيلتر و قويتر است و بازگشت در سطح اجتماعي خودش را نهايتاً در سطح سياسي منعكس خواهد كرد. موانع را برطرف ميكند و زمانبر است اما وقتي جامعه برگردد، در سطوح سياسي هم ما با بازگشت گفتمان قبل و حتي چهرههاي قبل مواجه خواهيم بود. من فقط اشاره ميكنم كه اين شعار «رضا شاه روحت شاد» يك شعار فرهنگي است، شعار سياسي نيست. من آن را شعار سياسي نميبينم. اين يك شاخص نشانهاي است كه در جامعه دارد يك تحولاتي رخ ميدهد كه حكومت غافل است و اگر آن تحولات رخ دهد، جامعه بالأخره منويات خودش را در طول زمان به سطوح سياسي هم منتقل خواهد كرد.
اما در مورد ترميدور در الگوهاي رفتاري، ميخواهم چند نكته را عرض كنم. چرا تأكيد كردم؟ براي اينكه اگر ما بپذيريم در انقلاب ايران هم با دوره بازگشت روبهرو هستيم اما بازگشت از نوع ديگري، آنوقت احتمالاً بايد بخشهايي از تحليلهاي كتاب را بازخواني كنيم. مثلاً نگاه كنيد، در حوزه اقتصادی كه موضوع محوري اين كتاب بوده و دائماً اشاره شده كه ما درباره ادغام در اقتصاد جهاني دورههاي رفت و برگشت داشتيم و بنابراين گاهي به سمت نقض استقلال اقتصادي رفتيم و گاهي برگشتيم، ميخواهم بگويم اتفاقاً ما در حوزه اقتصادي هم رفتارهايي داشتيم كه نشانگر دورههاي بازگشت بوده است. اولين رفتار اتكاي به درآمد نفتي است. شما ميبينيد كه عليرغم همه شعارهايي كه داده ميشود، ما عملاً در الگوهاي رفتاريمان برگشتيم، گرچه ممكن است در گفتار برنگشته باشيم يا شخصيتهايي كه آن حرفها را ميزدند دوباره نيامده باشند. در انقلاب اسلامي بسیار این مسئله مطرح بوده است که چون كشور نفتي است، اقتصاد كشور ما به درآمدهاي نفتي متكي است؛ اين خطا است و بايد اصلاح شود. اما عملاً در تمام سالهاي بعد از انقلاب اتكاي ما به درآمدهاي نفتي در دورههايي افزايش پيدا كرده و در دورههايي به ويژه اوايل انقلاب كاهش پيدا كرده ولي بعد از جنگ اتكا دوباره بالا رفت و حالا اگر كم شده به خاطر ذات كم شدن درآمدهاي نفتي بوده، نه اينكه نظام سياسي تصميم گرفته باشد كه الگوي رفتارش را عوض كند. خب، اتكا به درآمد نفتي يعني چه؟ يعني ادغام در اقتصاد جهاني. يعني تبعيت از اقتصاد جهاني. يعني تمام بالا و پايين شدنهاي اقتصاد، تابع يكسري تحولات اقتصاد جهاني خواهد بود، تابعي از تنشهاي سياسي خارجي خواهد بود. مگر نيست الآن كه ما تحريم هستيم، همه اقتصادمان درگير و تحت فشار اقتصاد جهاني است. چرا؟ چون ما وابسته به نفت هستيم. آيا اين جز وابستگي است؟ آيا شكل وابستگي فقط اشكالي است كه بگوييم ما با كشورهاي غربي اتحاد تجاري داريم؟ اين هم بخشي از آن است. يا سياست تشويق صادرات كه بعد از جنگ به طور جدي دنبال شد و سپس سياست جايگزيني واردات به سياست تشويق صادرات ترجیح داده شد. بنابراین این برگشت مهمی در الگوي رفتاري اقتصادي بود.
يا ساختاري كه ما ساختيم و اتكاي به واردات جدي و جدي و جديتر شد. يعني الآن شما ميبينيد كه تمام درآمد حاصل از نفت و تمام درآمد حاصل از صادرات كالا، به واردات تخصيص پيدا ميكند و حتي كم هم ميآوريم. در بسياري از سالها واردات بيش از صادرات است. اين چه پيامي دارد جز اينكه ما در همه ساختارهايمان به واردات وابسته هستيم. يا اينكه ما واردات كالاهاي اساسي را به هر قيمت و با يارانههاي سنگين تضمين كرديم. البته من اشكالي نميبينم و موافق اين هستم كه گندم وارد كنيم و يارانه سنگين هم بدهيم ولي منابع محيطزيستمان را نابود نكنيم، منابع آبمان را از بين نبريم. اما دارم تناقضات رفتاري را عرض ميكنم كه ما كالاهاي اساسيمان عملاً در الگوي رفتاريمان، نه در شعارمان و در اهداف انقلاب، اما در عمل به سمتي رفتيم كه به هر قيمت كالاهاي اساسيمان را وارد میكنيم و حاضر نيستيم هيچ فشاري را به داخل، به انقلاب، به ساختارهاي سياسيمان وارد كنيم. چرا ما يكي از بالاترين مصرفكنندههاي شكر در دنيا هستيم، ضرورتي ندارد ما اينقدر شكر مصرف كنيم. اين تحول و فشار را حاضر نيستيم بپذيريم. براي اينكه به واردات كالاهاي اساسي به هر قيمتي تن ميدهيم. يا مسئله آزادسازي قيمتها كه به جز كالاهاي اساسي تقريباً بعد از جنگ ما در همه بازارها به آزادي قيمتها تن داديم. من فقط واقعيت را توصيف ميكنم، نفياً و اثباتاً صحبت نميكنم.
يا استقبال از آخرين فناوريهاي خارجي. شما نه تنها در خانه فقيرترين مردم آخرين فناوري موبايل را ميبينيد كه دارند استفاده ميكنند، بلكه در خانه بالاترين مقامات كشور هم آخرين فناوريهاي استكبار جهاني در حال استفاده است. آخرين فناوريهايشان هم در حوزههاي مصرف شخصي و خانوادگي و هم در حوزه حاكميتي و ابزارهايي كه در خدمت حكمرانيشان هست. یا مسئله اتكا به يك قدرت بزرگ اقتصادي خارجي نیز وجود دارد. همواره بعد از انقلاب ما دستكم بعد از جنگ به نوعي به اين سمت حركت كرديم و درحاليكه بخش بزرگي از شعار استقلال اقتصادي «نه شرقي نه غربي» اين بوده كه ما به هيچ قدرتي متكي نباشيم، اما عملاً در عالم واقع ما بخش بزرگي از مسائل و منويات سياسي بينالمللي خودمان را گره زديم به منويات سياسي برخي از قدرتهاي بزرگ، به ويژه در حوزه اقتصاد؛ بنابراين عملاً آن الگوي رفتاري بازتوليد شده است.
يا مسئله پذيرش شكاف فقر و غناء. يكي از شعارهاي اساسي انقلاب اين بود كه شكاف فقر و غناء نبايد وجود داشته باشد، اما از يك زماني عادي شد و از دستور كار نظام انقلابي خارج شد و الآن شكاف اجتماعي و شكاف طبقاتي بسیار عادی شده است كه خيلي حساسيتها را هم برنميانگيزد و در اولويت سياستگذاريهاي اقتصادي نيست. همه اينها به نوعي بازگشت به الگوهاي اقتصادي، رفتارهاي اقتصادي قبل از انقلاب است. بنابراين عملاً ما با الگوهاي رفتاريمان برگشتيم به ساختارهاي پيشين. حالا فقط شايد در يكي، دو مورد بتوانيم بگوييم برنگشتهايم. كه كتاب هم بر يك موردش تأكيد دارد. يك مورد آن سرمايهگذاري خارجي است كه مسئله محوري كتاب بوده است. يعني درواقع به نظرم كتاب، آزادي تجارت خارجي و رفت و برگشتها را به اضافه سرمايهگذاري خارجي اصليترين محورهاي استقلال اقتصادي در نظر گرفته است. هرچه در اين دو مورد، یعنی آزادي تجارت و سرمايهگذاري خارجي بستهتر عمل كنيم، يعني استقلال اقتصادي را بيشتر به دست آورديم؛ اگر بازتر عمل كنيم يعني وابستگي و ادغام در اقتصاد جهاني اتفاق افتاده است.
بنابراین برداشت من مجموعاً از كتاب اين است كه در همین دو مورد؛ سرمايهگذاري خارجي بعد از انقلاب الگوي رفتاري عوض نشد، در يك دورههايي البته رفتيم به سمت استقبال از سرمايهگذاري خارجي، ولي ساختار عمومي نظام سياسي نهايتاً اجازه نداد و دوباره برگشتيم به ممنوعيت و مانع ايجاد كردن. مورد دیگر هم آزادسازي نرخ ارز كه به نظرم ميرسد نظام سياسي سالهاست آن را ذهناً پذيرفته است، شايد بگوييم از زمان حكومت آقاي هاشمي رفسنجاني نظام سياسي پذيرفته، اما به لحاظ تبعات و پيامدهايي كه دارد، قدرت و جسارت اجرايش را ندارد و اگرنه از لحاظ فكري تمام حكومتهاي بعد از جنگ اين را پذيرفتند. چون اين سياستگذاريهاي خيلي كلان فقط به وسيله دولت و قوه مجريه انجام نميگيرد، كل نظام سياسي بايد به يك اجماع برسد. بنابراين اگر آزادسازي نرخ ارز را هم بگوييم كه عملاً دارند تدريجي به سمتش ميروند، از تمام آن چيزهايي كه به نوعي استقلال اقتصادي محسوب ميشد يا تحول در الگوهاي رفتاري قبل از انقلاب بود، ما بيشترش را برگشتيم به همان الگوها و شايد تنها در مورد سرمايهگذاري خارجي ما همچنان در نقطهاي هستيم كه جزء ارزشهاي انقلاب محسوب ميشد.
به همين ترتيب گرچه موضوع ما سياسي نيست، ولي در حد اشاره ميخواهم بگويم كه ما عملاً در الگوهاي رفتاريمان در حوزههاي ديگر هم با ترميدور يعني بازگشت روبهرو هستيم. انقلاب اسلامي براي آزادي بود، شما ببينيد مناسبات غيردموكراتيكي كه قبل از انقلاب در قدرت بود، دقيقاً و عيناً بعد از انقلاب بازتوليد شده و ما دوباره به همان مناسبات غيردموكراتيك در قدرت سياسي كه قبل از انقلاب بود برگشتيم. يعني شكل اعمال قدرت بعد از انقلاب و پيش از انقلاب تغييري نكرده است. یا مناسبات اشرافيگري نخبگان حاكم که در نخبگان حاكم، ما دوباره ميبينيم همان مناسبات اشرافيگري كه بود، به نحو ديگري يا برخي حداقل در ساختمانها و معماري با همان شكل دارد بازتوليد ميشود. يا فساد نخبگان حاكم عيناً بازتوليد شده است. عدم شفافيتي كه در نظام پيشين بود و قدرتهاي اقتصادي و درآمدها شفاف نبود و ما پشت صحنه بودجههاي پنهان داشتيم، بخش بزرگي از بودجهها شفافيت نداشت، بعد از انقلاب ما با همان ساختار دوباره روبهرو شديم.
در حوزه سياسي نیز باز جنون عظمتي كه ما قبل از انقلاب گرفتارش شده بوديم، دوباره بازتوليد شده و ما قبل از انقلاب ميخواستيم ظرف 10 سال به ژاپن برسيم، در بعد از انقلاب ميخواستيم ظرف 20 سال به قدرت اول منطقه در همه حوزههاي امنيتي و اقتصادي و سياسي و غيره تبديل شويم و نظاير اينها. به اجمال عرض ميكنم كه بتوانم بحث را جمع كنم؛ بنابراين در حوزه سياسي هم ما دوباره الگوهاي رفتاري گذشته را بازتوليد كرديم. اگر بخواهم در حوزه فرهنگي مثال بزنم تأكيد بر ارزشهاي تاريخي، تأكيد بر شخصيتهاي تاريخي و بازتوليد الگوهاي فرهنگي تاريخي دوباره دارد انجام ميگيرد. اجمالاً اينكه اگر ترميدور را ما الگوي رفتاري تعريف كنيم، نه اينكه چهرهها برگردند، حالا شاه رفته برگردد، نخست وزير رفته برگردد. چهرهها بيمعني است چون گذر زمان هم به خاطر بازنشستگي نسلها اجازه نميدهد. اما همان الگوهاي رفتاري در گفتمان جديد بازتوليد شده است.
جمعبندي كنم؛ اينكه در هر صورت انقلاب اسلامي يك انقلاب ديني بوده و انقلابهاي ديني معمولاً به اين دليل كه تمام سطوح را دگرگون ميكنند و به خاطر حضور كاريزمای دینی و تقدس ديني به مفهوم كلاسيكاش نميتواند ترميدور داشته باشد كه همان آدمها، چهرهها، شعارها و گفتمان برگردد، اما الگوهاي رفتاري برميگردند. كما اينكه برگشته است. شما در تاريخ اسلام هم ميبينيد كه از معاويه به بعد از خلفاي راشدين كه عبور ميكنيم، ميبينيم دوره ترميدور آغاز ميشود و همان الگوها، اسم و گفتمان و چهرهها عوض شدند ولي همان الگوهای ماقبل اسلام تكرار ميشود و حكومت به پايه پيشين خود برميگردد.
از اين بحث كه بگذريم با توجه به اينكه وقت تمام است، چند نكته را به عنوان بحث پاياني اضافه كنم. نكتهاي كه دارم اين است كه بحث استقلال اقتصادي تا پايان جنگ يك بحث هويتي و ايدئولوژيك بود. يعني اين چيزي كه به نظر ميرسد بايد در تحليل ما از استقلال اقتصادي بعد از انقلاب به آن توجه شود اين است كه استقلال اقتصادي با همان تعريفي كه كتاب گرفته و با همين تعريف سادهاي كه من دادم، تا پايان جنگ يك بحث هويتي و ايدئولوژيك بود. اما اصولاً بعد از جنگ ديگر يك بحث سياسي شد. يعني ديگر هويتي و ايدئولوژيك نيست و سياسي شد و گروگان درگيريها و كشمكشهاي سياسي جناحهاي داخل حكومت شد، نه اينكه مقامات سياسي كشور بعد از جنگ معتقد باشند استقلال اقتصادي يك اصل ايدئولوژيك انقلاب ماست، يك اصل هويتي انقلاب ماست و اگر حفظ نشود انقلاب و ايدئولوژي ما ديگر نابود است؛ نه، از اين فكر عبور كردند. بلكه الآن استقلال اقتصادي بعد از جنگ يك ابزار بازي ايدئولوژيك است براي اينكه در رقابتهاي سياسي بتوانند همديگر را سركوب و منكوب كنند. الآن ديگر همه تقريباً باور دارند استقلال اقتصادي به مفهوم عدم وابستگي و به مفهوم عدم همبستگي با اقتصاد جهاني كمكي نميكند، اما منافع جناحي و حزبي نميگذارد كه به سمت اين باور مشترك حركت كنيم.
نكته دوم كه ميخواهم اضافه كنم اين است كه درست است كه ناهمگوني ذاتي در ساختار سياسي موجود، باعث شده است كه در آن رقابتهاي سياسي بعد از جنگ، ما همواره به بحث استقلال برگرديم و مدام درهاي اقتصاد ما باز و بسته شود، درهاي بازارها باز و بسته شود، كنترل قيمتي بگذاريم و برداريم، سرمايهگذار خارجي را دعوت كنيم و اخراجش كنيم، صادرات را آزاد كنيم و مانعاش شويم. اين ناهمگوني ذاتي باعث شده كه اين رفت و برگشتهاي مكرر رخ بدهد اما حاصلاش اين شده كه اين رفت و برگشتهاي حاصل از ناهمگوني به يك عدم اطمينان ذاتي در اقتصاد ايران منجر شده است كه اقتصاد را زمينگير كرده و الآن نظام سياسي هم نميتواند اين فروبستگي را آزاد كند، مگر با افقگشايي. یعنی الآن مسئلهاي كه داريم اين است كه حتي اگر نظام سياسي به اجماع هم رسيده باشد، ما در هر صورت بايد تكليفمان با دنيا را روشن كنيم و دو مسئله گريبان نظام را گرفته است. يكي اينكه در اين داد و ستد اين مسئله را براي خودش حيثيتي كرده و نميخواهد از اين مسئله حيثيتي عبور كند؛ يكي اينكه اين داد و ستدها و رفت و برگشتها چنان اقتصاد ايران را به يك عدم اطمينان ذاتي گرفتار و زمينگير كرده كه جز با افقگشايي نميتواند از اين فروبستگي بيرون بيايد و نظام سياسي براي افقگشايي نياز به يك اجماع قاطع دارد. اين مسئلهاي است كه به عنوان يك تكمله يا جمعبندي براي بحث كتاب بايد عرض كنم كه نظام سياسي الآن حتي اگر بخواهد و به اين جمعبندي رسيده باشد هم كه ما نميتوانيم درهاي كشور را ببنديم، بحث استقلال به مفهوم گذشته امكانپذير نيست، بايد با دنيا كنار بياييم، بايد تجارت كنيم، بايد شرايط كسب و كار جهانيمان را آماده كنيم، ادغام شويم در اقتصاد جهاني؛ اما به خاطر فروبستگي كه ناشي از يك عدم اطمينان بلندمدت بوده است و اقتصاد ايران را زمينگير كرده، اينكه حالا ما درها را باز كنيم چيزي را عوض نميكند. اينكه ما با يك توافقي با خارج مسئله را حل كنيم چيزي را عوض نميكند. اينكه ما در داخل بپذيريم كه ديگر سر بحث ادغام جهاني دعوا نكنيم چيزي را عوض نميكند. به نقطهاي رسيديم كه بلند كردن اين اقتصاد زمينگير شده به خاطر اين عدم اطمينانهاي بلندمدت تاريخي، فقط نياز به يك افقگشايي و يك وفاق در نظام سياسي دارد. بنابراين حاصل اين رفت و برگشتها اين شده كه نظام سياسي الآن خودش را در يك نقطه آچمز قرار داده است كه ميداند تحولاتي بايد ايجاد شود تا از فروبستگي اقتصادي و اجتماعي خارج شويم، اما آن تحول ديگر در سطح تغيير سياست جواب نميدهد و نيازمند يك افقگشايي است تا بتواند جواب بدهد.
من واقعاً اميدوارم و احساسم اين است كه نظام سياسي در شرايط كنوني كه نوعي يكدستي سياسي ايجاد شده است و با واقعيات دستاوردي انقلاب به صورت عريان روبهرو شده است، بتواند در اين زمانه سخت به يك جمعبندي برسد و تصميمات اساسي براي يك افقگشايي بگيرد. مجدداً سپاسگزاري ميكنم از شما كه تحمل كرديد و شنيديد. از دوستان دين و اقتصاد به ويژه آقاي دكتر مؤمني كه اين جلسه را فراهم كردند و نويسنده و مترجمان كتاب و عزيزاني كه حضور دارند در جلسه متشكر و سپاسگزارم.